
محمد صادق افشاری
ترمز اضطراری
نیم ساعت است که صفحهی تخته نرد روی میز وسط صندلیهای قطار باز مانده و تلفنهای پشت سر هم نگذاشته است مهرههایش را حرکت بدهم. سارا چند دقیقه صبر میکند و بعد وقتی مطمئن میشود به این زودیها تلفنم تمام نمیشود، سوهان ناخنش را در میآورد و مثل یک مجسمه ساز دقیق میافتد به جان ناخن شست دست چپش. نگاهش میکنم. مثل همیشه دقیق و با حوصله. انگار نه انگار چیزی در جهان بتواند زندگی آرامش را کمی تکان بدهد.