/ داستان‌ِ کوتاهِ فارسی/

سمیه رضایی

یک پینوکیوی دروغگو توی قایقِ نجات بود

مامان می‌گفت این‌‌بار خیلی فرق می‌کند، چون یک رازِ بزرگ است و هیچ‌کدام از ما نباید درباره‌اش حرفی بزنیم؛ هیچ‌وقت و پیش هیچ‌کسی، اما من همه‌چیز را به عبدُل گفتم.

من برعکس عبدُل می‌دانم که چله گرفتن چه‌جور چیزی است.

ادامه‌ی داستان »
محمد صادق افشاری

ترمز اضطراری

نیم ساعت است که صفحه‌ی تخته نرد روی میز وسط صندلی‌های قطار باز مانده و تلفن‌های پشت سر هم نگذاشته است مهره‌هایش را حرکت بدهم. سارا چند دقیقه صبر می‌کند و بعد وقتی مطمئن می‌شود به این زودی‌ها تلفنم تمام نمی‌شود، سوهان ناخنش را در می‌آورد و مثل یک مجسمه ساز دقیق می‌افتد به جان ناخن شست دست چپش. نگاهش می‌کنم. مثل همیشه دقیق و با حوصله. انگار نه انگار چیزی در جهان بتواند زندگی آرامش را کمی تکان بدهد.

ادامه‌ی داستان »
مریم محمدی

هاله لویا

میز مقابل کاناپه در واقع یک استند لمسی متصل به اینترنت بود و تی‌تی خانم هفتاد ساله دوست داشت که وب گردی‌هایش را وقتی قهوه می‌خورد، روی آن انجام دهد. با اینکه زیاد از تکنولوژی سررشته‌ای نداشت اما به او احساس خوبی ‌می‌داد. روی خبر هزاران کودکی که سالیانه در جهان گم می‌شدند، مکث کرد:”طفلکیا!”

ادامه‌ی داستان »
نسیم علی‌نژاد

مو مو

اگر فردا از خواب بیدار شوم، درست چهل و یک سال در این دنیا زندگی کرده‌ام. این اگرِ اول، برای یک اضطراب ساده‌ی کوچکی است که تازگی‌ها قلقلکم می‌دهد. آدمی که در روز تولدش بمیرد چه تاریخِ لب به لبِ باحالی را برای ورود و خروجش داشته است.

ادامه‌ی داستان »
فاطمه چنگیزی

مهمان ناخوانده‌ام را دوست دارم

-باید مدفوع اهالی رو آزمایش کنیم … حتما شنیدین دکتر پازوکی بستری شده. می‌خواییم مطمئن بشیم کسی آلوده نشده باشه.
زن، بچه ‌اش را زده بود زیر بغل و یک وری ایستاده بود. با اینکه روسری زیر گلویش گره محکمی داشت ولی نیمی از موهای طلایی ‌اش، بی پروا روی صورتش افتاده بود؛ بی اعتنا به نظم و آراستگی.

ادامه‌ی داستان »
ساحل سهرابی

سیارات سرگردان

این هفتمین شب است که توی آب‌های دریا سرگردانیم و ‌امشب، کرکسِِ نشسته را می‌شود دید که از همیشه درخشان‌تر، در قسمت شمال شرقی آسمان است. کرکسِِ نشسته، هزار سال پیش یک ستاره‌ی قطبی بوده که حالا دیگر نیست و قرار است دوازده هزار و سیصد و بیست و هفت سال دیگر دوباره به یک ستاره‌ی قطبی تبدیل شود؛ درست در سال سیزده هزار و هفتصد و بیست و هفت.

ادامه‌ی داستان »
ساغر نبی‌پور

سوگ ممتد

بهزاد درِ فریزر را باز گذاشته و زل‌ زده به کیک بزرگ دو طبقه توی آن. کیک تزیینات صورتی رنگی دارد و توی ظرفِ شفافی که دورش سلفون پیچیده شده قرار گرفته. بهزاد بی‌آنکه چیزی از توی فریزر بردارد، درش را می‌بندد و روی صندلی آشپزخانه ولو می‌شود. نگاهی به ساعت دیجیتال روی میز آشپزخانه میاندازد و ریشِ سفید چند روزه‌اش را می‌خاراند.

ادامه‌ی داستان »
رامین فروزنده

جزیره‌ی شادمانی

لم داده‌ایم روی تخت چوبی داخل تراس بزرگ طبقه‌ی دوم خانه. تکیه داده‌ایم به پشتی قرمز با حاشیه‌های رنگی. پاییز رسیده. از آسمان سیل می‌آید. شاخه‌های اوکالیپتوسِ توی حیاط می‌رقصند. آب بهمنشیر بالا آمده. بوی سیگار پوریا پیچیده و مخلوط شده با نم هوا. همه را با هم یکجا می‌بلعم توی ریه‌.

ادامه‌ی داستان »
هامون حجار

Ain’t it funny

یادم می‌آید جنیفر لوپز یک موزیک ویدیویی داشت که توی بچگی عاشقش بودم. رنگ تصویر، چیزی بین خاکستری و قهوه‌ای بود. موزیک ویدیو از روی صورت جنیفرجان شروع می‌شد و کات می‌خورد به صحرا و زنی رمال و یک ورق فال تاروت که روی آن، پسری رعنا و خوش‌قیافه جا خوش کرده بود و یک ورق دیگر که رویش قلبی تیر خورده بود. این‌ها توی ذهنم است یا دارم به زبان می‌آورم؟

ادامه‌ی داستان »
شیدا حیدری

بن‌بست

چرا فکر می‌کردم که زندگی در یک کوچه‌ی بن بست می‌تواند اتفاقِ توی خوابم را تغییر دهد؟ یعنی ماشین‌رو نبودنِ کوچه، قرار بود که از او در برابر خواب‌هایم محافظت کند یا حضور دختر همسایه؟ کدام‌شان؟

ادامه‌ی داستان »
مهسا سالاری

فاتح

من بیست و یک روز در استانبول با یک غریبه زندگی کردم. در یک آپارتمان رو به دریای مرمره، که از تراسش می‌شد مسجد سلطان احمد را دید. توی یک کتاب نوشته بود که زن‌ها در چهل سالگی تصمیم‌های عجیب می‌گیرند و کار‌هایی می‌کنند که به خودشان ثابت کنند که پیر نشده‌اند. من امّا، روز تولد سی سالگی‌ام تصمیم گرفتم بروم به شهری که هرگز نرفته بودم…

ادامه‌ی داستان »
علی صالحی بافقی

دفع اعضای زائد بدن

عبدو سیگار روشن کرد و عصایش را تکیه داد به تخت چوبی توی حیاط. پای بریده‌ی کبود و گندیده را از توی کیسه‌ها از زیر یخ‌ها بیرون آورد. براندازش کرد و بدون آنکه به خرّم نگاه کند گفت: “اینه فقط باید بسوزونیش عامو”. خرّم هیچی نگفت. نشست روی آجر‌های لبه‌ی باغچه. عبدو از روی تخت چوبی زیر نخل بلند شد و پای بریده را برد گوشه‌ی حیاط و گذاشتش زمین.

ادامه‌ی داستان »
احمد مولوی

ظرف‌شور

این یک صدای ضبط شده است… آرامش خود را حفظ کنید و از انتخابی که کرده‌اید لذت ببرید… داستان از این قرار است… شما می‏‌بایست ظرف بشورید…

ادامه‌ی داستان »